كنترل پنل             جستجو               پرسشهای متداول            .:: آخرین پست‌های انجمن ::.            لیست اعضا            مدیران سایت             درجات        ورود
فهرست انجمن‌ها -> مباحث متفرقه
پاسخ دادن به این موضوع رفتن به صفحه 1, 2, 3, 4, 5  بعدی
تاپیک ویژه داستان های کوتاه
پست تاریخ: سه‌شنبه 26 مهر 1390 - 07:58    
diablo
همكار آفتابگردان
همكار آفتابگردان


پست: 83
عضو شده در: 24 مهر 1390

iran.gif


امتياز: 758

عنوان: تاپیک ویژه داستان های کوتاه خواندن مشخصات فردی ارسال پیام شخصی

دوستان، اگر داستان کوتاه و جذابی دیدید ممنون می‌شم در این تاپیک قرار بدید که به کمک هم یک منبع خوب داشته باشیم...Wink

عزرائیل در تاکسی

مسافرکش بدون مسافر داشته میرفته یهو کنار خیابون یه مسافر مرد با قیافه ی مذهبی میبینه کنار میزنه سوارش میکنه ، مسافر صندلی جلو میشینه

یه دقیقه بعد مسافر از راننده تاکسی میپرسه : آقا منو میشناسی ؟

راننده میگه : نه

در این زمان راننده برای یک مسافر خانم که دست تکان میده نگه میداره

خانومه عقب میشینه

مسافر مرد از راننده دوباره میپرسه منو میشناسی ؟

راننده میگه : نه. شما ؟

مسافر مرد میگه : من عزرائیلم

راننده میگه : برو بابا هالو گیر آوردی ؟

یهو خانومه از عقب به راننده میگه : ببخشید آقا شما دارین با کی حرف میزنین ؟!!!

راننده تا اینو میشنوه شوکه میشه ترمز میزنه و از ترس فرار میکنه .

بعد زنه و مرده با هم ماشینو میدزدن… نمی دونم چرا ، اما با شنیدن این داستان ناخودآگاه یاد این جمله حکیم ارد بزرگ افتادم : در برف ، سپیدی پیداست . آیا تن به آن می دهی ؟ بسیاری با نمای سپید نزدیک می شوند که در ژرفنای خود نیستی بهمراه دارند .

[ وضعيت كاربر: ]

تشکر کردن از پست  پاسخگویی به این موضوع بهمراه نقل قول 
تشکرها از این پست: diablo (سه‌شنبه 26 مهر 1390 - 10:23)

پست تاریخ: سه‌شنبه 10 آبان 1390 - 11:40    
diablo
همكار آفتابگردان
همكار آفتابگردان


پست: 83
عضو شده در: 24 مهر 1390

iran.gif


امتياز: 758

عنوان: داستان کوتاه: مدیریت جالب خواندن مشخصات فردی ارسال پیام شخصی

روزي مدير يكي از شركتهاي بزرگ در حاليكه به سمت دفتر كارش مي رفت چشمش به جواني افتاد كه در كنار ديوار بيکار ايستاده بود و به اطراف خود نگاه ميكرد.
جلو رفت و از او پرسيد: «شما ماهانه چقدر حقوق دريافت مي كني؟»
جوان با تعجب جواب داد: «ماهي 2000 دلار.»
مدير با نگاهي آشفته دست به جيب شد و از كيف پول خود 6000 دلار را در آورده و به جوان داد و به او گفت:
«اين حقوق سه ماه تو، برو و ديگر اينجا پيدايت نشود، ما به كارمندان خود حقوق مي دهيم كه كار كنند نه اينكه يكجا بايستند و بيكار به اطراف نگاه كنند.»
جوان با خوشحالي از جا جهيد و به سرعت دور شد. مدير از كارمند ديگري كه در نزديكيش بود پرسيد: «آن جوان كارمند كدام قسمت بود؟»
كارمند با تعجب از رفتار مدير خود به او جواب داد: «او پيك پيتزا فروشي بود كه براي كاركنان پيتزا آورده بود.»
نکته مديريتي:
برخي از مديران حتي كاركنان خود را در طول دوره مديريت خود نديده و آنها را نمي شناسند.. ولي در برخي از مواقع تصميمات خيلي مهمي را در باره آنها گرفته و اجرا مي كنند.

[ وضعيت كاربر: ]

تشکر کردن از پست  پاسخگویی به این موضوع بهمراه نقل قول 
تشکرها از این پست:

پست تاریخ: سه‌شنبه 10 آبان 1390 - 11:42    
diablo
همكار آفتابگردان
همكار آفتابگردان


پست: 83
عضو شده در: 24 مهر 1390

iran.gif


امتياز: 758

عنوان: داستان کوتاه: گاهی باید نشنید خواندن مشخصات فردی ارسال پیام شخصی

چند قورباغه از جنگلی عبور می کردند که ناگهان دو تا از آنها به داخل گودال عمیقی افتادند.
بقیه قورباغه ها در کنار گودال جمع شدند و وقتی دیدند که گودال چقدر عمیق است به دو قورباغه دیگر گفتند: که دیگر چاره ای نیست شما به زودی خواهید مرد.
دو قورباغه این حرفها را نشنیده گرفتند و با تمام توانشان کوشیدند که از گودال بیرون بپرند. اما قورباغه های دیگر مدام می گفتند: که دست از تلاش
بردارند چون نمی توانند از گودال خارج شوند و خیلی زود خواهند مرد. بالاخره یکی از دو قورباغه تسلیم گفته های دیگر قورباغه ها شد و دست از تلاش برداشت. سر انجام به داخل گودال پرت شد و مرد.
اما قورباغه دیگر با تمام توان برای بیرون آمدن از گودال تلاش می کرد. هر چه بقیه قورباغه ها فریاد میزدند که تلاش بیشتر فایده ای ندارد او مصمم تر می شد تا اینکه بالاخره از گودال خارج شد. وقتی بیرون آمد. بقیه قورباغه ها از او پرسیدند: مگر تو حرفهای ما را نمی شنیدی؟
معلوم شد که قورباغه ناشنواست. در واقع او در تمام مدت فکر می کرد که دیگران او را تشویق می کنند.

[ وضعيت كاربر: ]

تشکر کردن از پست  پاسخگویی به این موضوع بهمراه نقل قول 
تشکرها از این پست:

پست تاریخ: سه‌شنبه 10 آبان 1390 - 11:44    
diablo
همكار آفتابگردان
همكار آفتابگردان


پست: 83
عضو شده در: 24 مهر 1390

iran.gif


امتياز: 758

عنوان: پندی از سقراط حکیم خواندن مشخصات فردی ارسال پیام شخصی

روزی سقراط حکیم مردی را دید که خیلی ناراحت و متاثر بود .
علت ناراحتی اش را پرسید . شخص پاسخ داد :
در راه که می آمدم یکی از آشنایان را دیدم . سلام کردم.
جواب نداد و با بی اعتنایی و خودخواهی گذشت و رفت و من از این طرز رفتار او خیلی رنجیدم.
سقراط گفت : چرا رنجیدی ؟
مرد با تعجب گفت: خوب معلوم است که چنین رفتاری ناراحت کننده است.
سقراط پرسید : اگر در راه کسی را می دیدی که به زمین افتاده و از درد به خود می پیچد.
آیا از دست او دلخور و رنجیده می شدی ؟
مرد گفت : مسلم است که هرگز دلخور نمی شدم. آدم از بیمار بودن کسی دلخور نمی شود .
سقراط پرسید: به جای دلخوری چه احساسی می یافتی و چه می کردی؟
مرد جواب داد : احساس دلسوزی و شفقت و سعی می کردم طبیب یا دارویی به او برسانم.
سقراط گفت : همه این کارها را به خاطر آن می کردی که او را بیمار می دانستی .
آیا انسان تنها جسمش بیمار می شود ؟
و آیا کسی که رفتارش نا درست است ، روانش بیمار نیست ؟
اگر کسی فکر و روانش سالم باشد هرگز رفتار بدی از او دیده نمی شود؟
بیماری فکری و روان نامش غفلت است.
و باید به جای دلخوری و رنجش نسبت به کسی که بدی می کند و غافل است دل سوزاند و کمک کرد و به او طبیب روح و داروی جان رساند.
پس از دست هیچ کس دلخور مشو و کینه به دل مگیر و آرامش خود را هرگز از دست مده.
بدان که هر وقت کسی بدی می کند در آن لحظه بیمار است.

[ وضعيت كاربر: ]

تشکر کردن از پست  پاسخگویی به این موضوع بهمراه نقل قول 
تشکرها از این پست:

پست تاریخ: جمعه 13 آبان 1390 - 22:35    
glasy_heart
داره كولاك مي‌كنه!
داره كولاك مي‌كنه!


پست: 191
عضو شده در: 12 آذر 1389
محل سکونت: زیــــر چــــــــتر خــــــــــدا
blank.gif


امتياز: 1928

عنوان: پاسخ به «داستان کوتاه : عذرائیل در تاکسی» خواندن مشخصات فردی ارسال پیام شخصی

از داستان اولتون خیلی خوشم اومد... آفرين
راستش، اولش فکر کردم شاید یه داستان پندآموز باشه، از اینایی که تاثیرمعنوی دارن. زوم شدم رو قضیه ببینم عزرائیل شما با اونی که من تو رویا دیدم یکی هست یا نه Embarassed آخرش جا خوردم Razz

داستان سوم هم نکته‌ی خوبی داشتآفرين

[ وضعيت كاربر: ]

تشکر کردن از پست  پاسخگویی به این موضوع بهمراه نقل قول 
تشکرها از این پست:

پست تاریخ: سه‌شنبه 1 آذر 1390 - 09:59    
diablo
همكار آفتابگردان
همكار آفتابگردان


پست: 83
عضو شده در: 24 مهر 1390

iran.gif


امتياز: 758

عنوان: شما در مقابل مشکلات چگونه اید؟ خواندن مشخصات فردی ارسال پیام شخصی

با قلبی ملایم وحساس وارد میشوید وبا یک قلب سخت وبی احساس خارج میشوید...

سه ظرف را روی آتش قرار دادیم. در یکی از ظرفها هویج در دیگری تخم مرغ و در دیگری قهوه ریختیم و پس از 15 دقیقه:

هویج که سفت و محکم بود نرم و ملایم شد.

تخم مرغ که شل و وارفته بود سفت ومحکم شد دانه های قهوه در آب حل شدند و آب رنگ و بوی قهوه گرفته است. حالا فرض کنید آبی که در حال جوشیدن است مشکلات زندگیست. شما در مقابل مشکلات چگونه اید؟

مثل هویج سخت و قوی وارد مشکلات می شوید ودر مقابل بسیار خسته میشوید امیدتان را از دست داده وتسلیم می شوید. هیچ وقت مثل هویج نباشید...!

با قلبی ملایم وحساس وارد میشوید وبا یک قلب سخت وبی احساس خارج میشوید از دیگران متنفر میشوید و همواره تمایل به جدال دارید.

هیچ وقت مثل تخم مرغ نباشید…!

در مقابل مشکلات مثل قهوه باشید. آب قهوه را تغییر نمیدهد. قهوه آب را تغییر میدهد. هر چه آب داغتر باشد طعم قهوه بهتر میشود…!

پس بیایید در مقابل مشکلات مثل قهوه باشیم ما مشکلات را تغییر دهیم. نگذاریم مشکلات ما را تغییر دهد.

از طعم قهوه تان لذت ببرید…

[ وضعيت كاربر: ]

تشکر کردن از پست  پاسخگویی به این موضوع بهمراه نقل قول 
تشکرها از این پست:

پست تاریخ: سه‌شنبه 1 آذر 1390 - 10:01    
diablo
همكار آفتابگردان
همكار آفتابگردان


پست: 83
عضو شده در: 24 مهر 1390

iran.gif


امتياز: 758

عنوان: جواب دندان شکن خواندن مشخصات فردی ارسال پیام شخصی

روزی لئون تولستوی در خیابانی راه می رفت که ناآگاهانه به زنی تنه زد. زن بی وقفه شروع به فحش دادن و بد وبیراه گفتن کرد .

بعد از مدتی که خوب تولستوی را فحش مالی کرد ،تولستوی کلاهش را از سرش برداشت و ... محترمانه معذرت خواهی کرد و در پایان گفت : مادمازل من لئون تولستوی هستم .

زن که بسیار شرمگین شده بود ،عذر خواهی کرد و گفت :چرا شما خودتان را زودتر معرفی نکردید؟ تولستوی در جواب گفت : شما آنچنان غرق معرفی خودتان بودید که به من مجال این کار را ندادید

[ وضعيت كاربر: ]

تشکر کردن از پست  پاسخگویی به این موضوع بهمراه نقل قول 
تشکرها از این پست:

پست تاریخ: دوشنبه 14 آذر 1390 - 00:45    
Hamid
مدیريت كل سایت
مدیريت كل سایت


پست: 5496
عضو شده در: 31 اردیبهشت 1384
محل سکونت: -::ساوه::-
iran.gif


امتياز: 47792

عنوان: پاسخ به «تاپیک ویژه داستان های کوتاه» خواندن مشخصات فردی ارسال پیام شخصی

دوستان من عنوان این تاپیک رو طوری تغییر دادم که به عنوان یک تاپیک واحد برای داستان‌های کوتاه در نظر گرفته بشه.

ممنون می‌شم همه همکاری کنن که یک تاپیک جامع داشته باشیم.


ضمناً همه می‌تونن مثل من داستان‌ها رو با نرم افزار پارس‌خوان گوش کنند:
http://parskhan.aftab.cc

[ وضعيت كاربر: ]

تشکر کردن از پست  پاسخگویی به این موضوع بهمراه نقل قول 
تشکرها از این پست:

پست تاریخ: دوشنبه 14 آذر 1390 - 14:06    
soveh
همکار، در ساوه‌سرا
همکار، در ساوه‌سرا


پست: 94
عضو شده در: 22 خرداد 1389
محل سکونت: SAVEH
blank.gif


امتياز: 876

عنوان: Re: پاسخ به «تاپیک ویژه داستان های کوتاه» خواندن مشخصات فردی ارسال پیام شخصی ارسال email

Hamid نوشته است:
دوستان من عنوان این تاپیک رو طوری تغییر دادم که به عنوان یک تاپیک واحد برای داستان‌های کوتاه در نظر گرفته بشه.

ممنون می‌شم همه همکاری کنن که یک تاپیک جامع داشته باشیم.


ضمناً همه می‌تونن مثل من داستان‌ها رو با نرم افزار پارس‌خوان گوش کنند:
http://parskhan.aftab.cc

پرداخت حق کپی رایت به ساوه سرا یادتون نره! Mr. Green

[ وضعيت كاربر: ]

تشکر کردن از پست  پاسخگویی به این موضوع بهمراه نقل قول 
تشکرها از این پست:

پست تاریخ: دوشنبه 14 آذر 1390 - 14:37    
glasy_heart
داره كولاك مي‌كنه!
داره كولاك مي‌كنه!


پست: 191
عضو شده در: 12 آذر 1389
محل سکونت: زیــــر چــــــــتر خــــــــــدا
blank.gif


امتياز: 1928

عنوان: پاسخ به «تاپیک ویژه داستان های کوتاه» خواندن مشخصات فردی ارسال پیام شخصی

پنج صفت از مداد

پسرک از پدربزرگ پرسید: پدربزرگ! دربارهی چه مینویسی؟
پدربزرگ گفت: دربارهی تو پسرم. اما مهمتر از آن مدادی است که با آن مینویسم. میخواهم وقتی بزرگ شدی
، تو هم مثل این مداد باشیم.پسرک با تعجب به مداد نگاه کرد و چیز خاصی در آن ندید. گفت: این هم مثل همه مدادهایی است
که من دیدهام.پدربزرگ گفت: بستگی دارد چطوری به آن نگاه کنی. در این مداد پنج صفت است که اگر آنها را بدست بیاوری،
برای تمام عمر در آرامش خواهی بود.
صفت اول: میتوانی کارهای بزرگ کنی اما هرگز نباید فراموش کنی که دستی وجود دارد که
هر حرکت تو را هدایت میکنداسم این دست خداست. او تو را یاری میدهد تا در بهترین مسیر حرکت کنی.

صفت دوم: باید گاهی از آنچه مینویسی دست بکشی و از مدادتراش استفاده کنی. این کار هرچند باعث میشود
مداد کمی رنج بکشد اما آخر کار نوکش تیز میشود و اثری هم که از خود باقی میگذارد ظریفتر و باریکتر است.
پس باید رنجهایی را تحمل کنی، چرا که این رنجها باعث میشود انسان کاملی شوی
صفت سوم: مداد همیشه اجازه میدهد برای پاک کردن یک اشتباه از پاک کن استفاده کنیم.
تصحیح یک اشتباه نه تنها کار بدی نیست بلکه برای اینکه خود را در مسیر صحیح قرار دهی لازم و ضروری است.
صفت چهارم: چوب یا شکل خارجی مداد مهم نیست بلکه ذغال داخل آن اهمیت دارد.
پس همیشه مراقب باش درونت چه خبر است.
و سرانجام پنجمین صفت: مداد همیشه اثری از خود به جا میگذارد پس هر کاری انجام دهی رنجی از تو به جا میماند.
سعی کن نسبت به هر کاری که انجام میدهی هوشیار باشی و بدانی چه میکنی

[ وضعيت كاربر: ]

تشکر کردن از پست  پاسخگویی به این موضوع بهمراه نقل قول 
تشکرها از این پست:


نمایش پستها:                 مشاهده موضوع قبلی :: مشاهده موضوع بعدی  
پاسخ دادن به این موضوع
 
رفتن به صفحه 1, 2, 3, 4, 5  بعدی
صفحه 1 از 5

تمام زمانها بر حسب GMT + 3.5 Hours می‌باشند
 Related Topics 


 information 

 

پرش به:  
شما نمی توانید در این بخش موضوع جدید پست کنید
شما نمی توانید در این بخش به موضوعها پاسخ دهید
شما نمی توانید موضوع های خودتان را در این بخش ویرایش کنید
شما نمی توانید موضوع های خودتان را در این بخش حذف کنید
شما نمی توانید در این بخش رای دهید


Copyright 2004-2024. All rights reserved.
© by Aftabgardan Cultural Center : Aftab.cc