كنترل پنل             جستجو               پرسشهای متداول            .:: آخرین پست‌های انجمن ::.            لیست اعضا            مدیران سایت             درجات        ورود
فهرست انجمن‌ها -> علمي-آموزشي، اجتماعي، فرهنگي -> انجمن جوانان
پاسخ دادن به این موضوع
کجایی نیمه‌ی پر افکارم؟ کجـــــــــــــــــایی؟
پست تاریخ: دوشنبه 10 مرداد 1390 - 13:11    
rezvaneh
داره كولاك مي‌كنه!
داره كولاك مي‌كنه!


پست: 134
عضو شده در: 16 خرداد 1390
محل سکونت: saveh
blank.gif


امتياز: 1368

عنوان: کجایی نیمه‌ی پر افکارم؟ کجـــــــــــــــــایی؟ خواندن مشخصات فردی ارسال پیام شخصی

هر روز که از خواب بیدار می‌شوم زمزمه می‌کنم با خودم، با فکرم، که امروز بهتر از دیروز است

وامروز شادتر از دیروز و امروز پاک‌تر از دیروز... و روزی در این فکرها بودم که حال مادرم،

عشقم، نبضم، بد می‌شود و آماده می‌شوم با هول با هراس که زودتر به بیمارستان برسیم.

مادرم چشمانش بسته است و قلب من تاپ تاپ می‌زند که خدایی ناکرده...! نه خفه شو دهانت

را ببند، نیمه‌ی خالی لیوان افکارم...گاز می‌دهم گاز می‌دهم و فقط گاز می‌دهم و چه قدر

طولانی شده این مسیر لعنتی. بعد از دقایقی ترمز، بیمارستان، تخت، پرستار، دکتر، فشار،

ترس و چشم هایم که دوخته شده بود به در اتاقی بسته!........ و حالا کنار مادرم هستم در

اتاق، سِرُم به دستش، تسبیح تربت کربلایش می‌چرخد زیر انگشتان بی حسش و ذکر بر لبانش

و بغض در گلوی من از حکمت‌های خدا و نفهمیدن من! و بر زبانم نفرینی به همه‌ی فکرهای بد،

آرام آرام چشم‌هایش را خواب می‌دزدد و من در راهروی بیمارستان نظاره می‌کنم و به دنبال

نیمه‌های پر لیوان فکرها می‌گردم. پدری که شکسته به اتاق احیا رفت وشکسته‌تر برگشت از

کابوس سنگینی که چند لحظه پیش تمام زندگیش را فرا گرفت , کابوس نبود پسر جوانش، امید

زندگیش، تنها فرزندش که خدا بعد از 20 سال به او هدیه کرده بود و کمتر ازبیست دقیقه از او

گرفت، فریادی بلند....حسین! کجا رفتی بابا و پدری که نقش زمین شد و من چون جسدی بی

حرکت تنها مات ومبهوت نظاره می‌کردم شکستن مردی 60 ساله را.. کجایی نیمه‌ی پر؟ کجایی؟

دَرکه به دَرَک واصل شده ی من چیست حکمتش؟ کمی آنطرف‌تر در کنار اتاق پزشک عمومی در

شلوغی های بیمارستان مادر جوانی با دختر کوچکش که در آغوشش بی حال وبی رمق، با

چشمانی پر سؤال نگاه می‌کرد. نزدیک تر می شوم بیمارستان شلوغ است نزدیکان، پدر داغ

دیده را به بیرون بیمارستان می‌برند کمی آرام می‌شود کمی...,! پرستار که لَم داده است بر

روی صندلی و بازی می‌کند با گوشی همراه لعنتی‌اش، می‌گوید: خانم دخترت باید بستری

بشه... و مادر می زند زیر گریه..من پول ندارم! پرستاربا لحنی تند: ندارم یعنی جی؟ در هر

صورت باید بستری بشه وگرنه....؟! دختر درد می کشد با نگاهش، درد می کشد با تمام

وجودش و مادر له می شود ومی‌میرد لحظه به لحظه با دانه دانه اشک فرزندش، به پرستار می

گوید آمپول مسکنی به دخترم بزنید تا آرام شود و به خانه ببرمش پول ندارم کسی را ندارم....!

پرستار با لحنی تند تر: دکترم که هستین؟ می گم باید بستری بشه نمی فهمی خانم؟ چرا با

من بحث می کنی؟ ناگهان خدا هلم می دهد جلو {خدا هُلم می‌دهد}!... زبانم را به تکلم وا

می‌دارد؛ خانم بچه تو بستری کن خدا بزرگه، پاهایم که بی اراده به سمت صندوق می‌رود، قدم

به قدم، در خلأ ای گنگ غرق می شوم. چه قدر ما انسان‌ها بی احساس شد ه‌ایم، چه قدر از

خدا دور و چقدرخودخواه و چه قدر بی تفاوت، درست مثل آدم آهنی‌ها و شاید سخت

تر...کسی را می شناسم که روزی 10 هزار تومان غذا می خرد برای تمساح لعنتی اش کسی

را می شناسم که هفته ای 80 هزار تومان شامپو می خرد برای سگش.... کسی را می

شناسم که هفته ای 7 میلیارد درآمد دارد. هفته‌ای هفت میلیارد؟ و آیا با وجود این ها باید فقر

زنده بماند در نگاه های دخترکان 4 ساله؟ کجایید سرمایه دارانی که خدا روزی تهیدستان را در

اموال شما قرار داد، کجایید؟ لعنت به هر فکر مثبت دروغین، لعنت به این دنیای کثیف که در آن

آدم ها نه تنها بهتر نمی شوند بلکه روز به روز به حیوان بودن نزدیک تر و حریص تر.... صدای

پرستار: همراه خانم ط....افکارم را درو می کند. نگاه مهربان مادر به من امید می دهد، رنگش باز

شده، فشارش پایین آمده ومن خوشحالم وشاکر... کمکش می کنم با هم به سمت در خروج

می رویم و دعا می کنم که پای هیچ کسی به این خراب شده باز نشود و از دور نگاه مادر جوانی

بدرقه ی راهمان می شود با زمزه مه ای زیر لب.......و بیرون بیمارستان روی جدول های کنار

خیابان پدری که زانوی غم به بغل گرفته و در باوری کال که هنوز نرسیده، آرام و بی صدا، مردانه

می‌گرید، کجایی نیمه ی پر لیوان افکارم؟ کجــــــــــــــــــایی؟


ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

باایمان، سلامت و شاد باشید.

[ وضعيت كاربر: ]

تشکر کردن از پست  پاسخگویی به این موضوع بهمراه نقل قول 
تشکرها از این پست: glasy_heart (دوشنبه 10 مرداد 1390 - 16:10) soojy (دوشنبه 10 مرداد 1390 - 18:30) ronak60 (سه‌شنبه 11 مرداد 1390 - 23:12) sooraty (شنبه 15 مرداد 1390 - 23:40)

پست تاریخ: دوشنبه 10 مرداد 1390 - 18:29    
soojy
خوب داره پيش مي‌ره
خوب داره پيش مي‌ره


پست: 53
عضو شده در: 14 خرداد 1390

iran.gif


امتياز: 498

عنوان: پاسخ به «کجایی نیمه‌ی پر افکارم؟ کجـــــــــــــــــایی؟» خواندن مشخصات فردی ارسال پیام شخصی

رضوانه جان دعاي هميشه‌ي منم اينه كه الهي هيچ وقت هيچ كس پاش به بيمارستان باز نشه و هيچ وقت اون گريه‌ها‌ي پدران و مادراني رو نبينه كه با اميد و آرزوي بهبودي، بچشون و حاصل يك عمر زندگيشون رو به بيمارستان مي يارن و بعد... Sad
به شدت دركت مي‌كنم چون خودم بارها توي اين محيط (لعنتي) بودم، به نظر من نيمه پر افكار تو ايمان تو به خداست كه بايد تقويتش كني و به اين فكر كني كه همه چيز توي دنيا به دست خدا است، مشكل امروز مردم ما اينه كه فراموش كردن كه از كجا اومدن و انتهاي راه كجاست كه اگر مي دونستند دنيا آباد مي شد. Embarassed
اگر بخواي نيمه پر افكار رو ايمان بدوني،‌ ليوان فكر خيلي‌ها خاليه!
ما بايد مقصر اصلي خالي بودن اين ليوان‌ها رو پيدا كنيم ...

[ وضعيت كاربر: ]

تشکر کردن از پست  پاسخگویی به این موضوع بهمراه نقل قول 
تشکرها از این پست:

پست تاریخ: دوشنبه 10 مرداد 1390 - 21:40    
jazrejonoon
خوب داره پيش مي‌ره
خوب داره پيش مي‌ره


پست: 48
عضو شده در: 14 خرداد 1390

blank.gif


امتياز: 434

عنوان: پاسخ به «کجایی نیمه‌ی پر افکارم؟ کجـــــــــــــــــایی؟» خواندن مشخصات فردی ارسال پیام شخصی

من دلم مي‌خواد آدم‌هايي كه هميشه مي‌خندند و همه رو مي‌خندون هميشه شاد باشند، آدم‌هايي مثل تو نبض زندگين، اگر با آدمي برخورد كنم كه شخصيت خشكي داره و اون آدم تو خودشه يا ناراحتي داره زياد حالم گرفته نمي‌شه ولي امثال تو رو ناراحت مي‌بينم خيلي حالم گرفته مي‌شه، يادت نره قوي هستي كه شادي، قدرتت رو حفظ كن و تو جمع محدود آدم‌هاي قويِ شاد بمون، همين قدرت همه چيز رو حل مي‌كنه Razz
شادي سبك چون پر است
ولي كه را ياراي بر دوش كشيدنش است
غم چون بهمن فرود آيد
كه را ياراي دفع آن است...

[ وضعيت كاربر: ]

تشکر کردن از پست  پاسخگویی به این موضوع بهمراه نقل قول 
تشکرها از این پست:

پست تاریخ: دوشنبه 10 مرداد 1390 - 23:36    
rezvaneh
داره كولاك مي‌كنه!
داره كولاك مي‌كنه!


پست: 134
عضو شده در: 16 خرداد 1390
محل سکونت: saveh
blank.gif


امتياز: 1368

عنوان: پاسخ به «کجایی نیمه‌ی پر افکارم؟ کجـــــــــــــــــایی؟» خواندن مشخصات فردی ارسال پیام شخصی

jazrejonoon عزیز؛
حرفاتو کاملاً قبول دارم. شاد بودن مشق هر شب زندگی منه و با هر بهانه‌ای دنبالش می‌گردم چون با شادی خدا رو بیشتر حس می‌کنم. اما برای شاد بودن و شاد کردن به تمرین و خود سازی بزرگی احتیاجه! طوری که حتی اگه خودت شاد نیستی دیگران رو شاد نگه داری و از همه مهمتر سلامت شاد کردنه دیگرانه، شادی که به هر قیمتی باشه ارزش نداره، اشکال ما آدم ‌ها اینکه یاد نگرفتیم با هم بخندیم. من تا آخر عمرم نگاه اون پدر و اون دختر 4 ساله یادم نمی‌ره، این‌ها بخشی از زندگی می‌دونم اما می‌تونست شیرین‌تر باشه...

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

باایمان، سلامت و شـــــــــــــــــــاد باشید.

[ وضعيت كاربر: ]

تشکر کردن از پست  پاسخگویی به این موضوع بهمراه نقل قول 
تشکرها از این پست:

پست تاریخ: شنبه 15 مرداد 1390 - 23:33    
sooraty
مدير انجمن ادبي
مدير انجمن ادبي


پست: 478
عضو شده در: 2 مرداد 1384
محل سکونت: .::ساوه::.
iran.gif


امتياز: 4538

عنوان: پاسخ به «کجایی نیمه‌ی پر افکارم؟ کجـــــــــــــــــایی؟» خواندن مشخصات فردی ارسال پیام شخصی ارسال email

دوک سر گمشده ی ذهن پر از افکارم
چند روزی ست که از نام خودم بیزارم

[ وضعيت كاربر: ]

تشکر کردن از پست  پاسخگویی به این موضوع بهمراه نقل قول 
تشکرها از این پست:


نمایش پستها:                 مشاهده موضوع قبلی :: مشاهده موضوع بعدی  
پاسخ دادن به این موضوع
 

صفحه 1 از 1

تمام زمانها بر حسب GMT + 3.5 Hours می‌باشند
 Related Topics 


 information 

 

پرش به:  
شما نمی توانید در این بخش موضوع جدید پست کنید
شما نمی توانید در این بخش به موضوعها پاسخ دهید
شما نمی توانید موضوع های خودتان را در این بخش ویرایش کنید
شما نمی توانید موضوع های خودتان را در این بخش حذف کنید
شما نمی توانید در این بخش رای دهید


Copyright 2004-2024. All rights reserved.
© by Aftabgardan Cultural Center : Aftab.cc