كنترل پنل             جستجو               پرسشهای متداول            .:: آخرین پست‌های انجمن ::.            لیست اعضا            مدیران سایت             درجات        ورود
فهرست انجمن‌ها -> علمي-آموزشي، اجتماعي، فرهنگي -> انجمن مذهبي
پاسخ دادن به این موضوع
سالگرد شهادت ميثم تمار (ابو سالم) (ره)
پست تاریخ: دوشنبه 8 آذر 1389 - 13:11    
babani
مسؤول واحد فرهنگی سایت
مسؤول واحد فرهنگی سایت


پست: 194
عضو شده در: 27 بهمن 1388
محل سکونت: ساوه
iran.gif


امتياز: 998

عنوان: سالگرد شهادت ميثم تمار (ابو سالم) (ره) خواندن مشخصات فردی ارسال پیام شخصی

ميثم فرزند يحيي، غلام آزاد شده حضرت علي عليه‏السلام است، او برده زني از بني اسد بود و حضرت او را از آن زن خريداري و آزادش نمود و سپس از او پرسيد: نام تو چيست؟ گفت: نام من سالم است. فرمود: رسول خداصلي الله عليه و آله به من خبر داده که پدر و مادرت در عجم نام تو را «ميثم» نهاده‏اند. گفت: آري خدا و رسولش و تو اي اميرالمؤمنين‏عليه‏السلام راست مي‏گوييد، و به خدا سوگند نام من ميثم است.

حضرت فرمود: حال نامي که رسول خدا صلي الله عليه و آله براي تو قرار داده برگزين، و سالم را رها کن و ما کنيه تو را «ابو سالم» قرار مي‏دهيم.

او از آن تاريخ به ميثم و به کنيه ابوسالم معروف شد. [1]



ايمان و اعتقاد ميثم

شيخ طوسي و بسياري از بزرگان و علماي اسلام، ميثم را از اصحاب خاص اميرالمؤمنين‏عليه‏السلام به شمار آورده‏اند. [2]

امام موسي بن جعفرعليه‏السلام نيز او در ضمن حديثي از حواريون امير مؤمنان عليه‏السلام به شمار آورده است. [3]

آري، ميثم از شيعيان خالص و ياران مخلص اميرالمؤمنين عليه‏السلام بود و با آن حضرت در پنهان و آشکار رفت و آمد داشت و از اسرار کانون علم و معدن حکمت علي عليه‏السلام بهره وافي برد.



آگاهي به اسرار و حوادث آينده

ميثم به سبب نزديکي به امير مؤمنان عليه‏السلام و استعداد فراوان توانست به برخي از اسرار نهان آگاهي يابد که نمونه‏اي از آن را ذکر مي‏کنيم: صالح بن ميثم از ابو خالد نقل مي‏کند که مي‏گفت: روز جمعه‏اي با ميثم در آب فرات سوار کشتي شديم، ناگاه باد بسيار تندي وزيدن گرفت، در اين موقع ميثم سر از کشتي بيرون کرد و بعد از ديدن آن باد، به ما گفت: کشتي را محکم ببنديد که اين باد، باد عاصف است، و به شدت خواهد وزيد و معاويه در همين ساعت به هلاکت رسيد.

ابو خالد مي‏گويد: صبر کردم تا جمعه آينده که قاصدي از شام آمد با او ملاقات کردم و از شام خبر گرفتم و گفتم: اي بنده خدا چه خبر داري؟ گفت: مردم به بهترين حال هستند، اميرالمؤمنين (معاويه) از دنيا رفت و مردم با يزيد پسر او بيعت کردند! پرسيدم: معاويه چه روزي مُرد؟ گفت: روز جمعه گذشته. [4]



استقبال از شهادت

ميثم به قدري به اميرالمؤمنين علي‏عليه‏السلام وفادار بود که در عشق و اخلاص خود سر از پا نمي‏شناخت و هنگامي که علي عليه‏السلام به او خبر شهادتش را داد، خوش حال شد و شهادت در راه آن حضرت را افتخار خود به حساب آورد.

روزي امير مؤمنان به ميثم فرمود: اي ميثم، تو پس از من دستگير مي‏شوي و بر دار آويخته خواهي شد، روز دوم از بيني و دهانت خون جاري مي‏شود که محاسنت به خون رنگين مي‏گردد! و روز سوم بر تو نيزه‏اي زده شود که جان خواهي سپرد، پس متنظر چنين روزي باش.

سپس حضرت محل و موضع دار او را چنين فرمود: جايي که تو را به صليب مي‏کشند، کنار خانه عمرو بن حريث است، و تو دهمين آن ده تن خواهي بود و چوبه دار تو از همه چوبه‏ها کوتاه‏تر خواهد بود و به زمين نزديک‏تر است و درخت خرمايي‏را که تو بر چوب تنه آن بر دار کشيده مي‏شوي، نشانت خواهم داد. سپس حضرت او را با خود به کنار خانه عمرو بن حريث برد و درخت را به وي نشان داد. که بعدها به آن آويخته شد. [5]



زمزمه عاشقانه با چوبه دار

ميثم از همان زمان که از چگونگي مرگش آگاه شد، همواره کنار آن درخت خرما مي‏رفت و نماز مي‏گذارد و با درخت زمزمه عاشقانه مي‏کرد و مي‏گفت: چه درخت خرماي با برکت و فرخنده‏اي که من براي تو خلق شدم و تو براي من رشد کرده‏اي. پس از شهادت اميرالمؤمنين عليه‏السلام ميثم همواره به آن درخت سرکشي مي‏کرد تا آن را بريدند، او هم چنين مواظب تنه آن درخت بود و از کنار آن آمد و شد مي‏کرد و به آن مي‏نگريست و هرگاه عمرو بن حريث را مي‏ديد به او مي‏گفت: من در آينده همسايه تو خواهم شد، حق همسايگي مرا نيکو بدار. [6]



در سفر حج و ملاقات با ام سلمه

ميثم در آخرين سال عمرش که سال شصت هجري بود، حج [7] گزارد و در مدينه نزد ام سلمه همسر گرامي رسول خداصلي الله عليه و آله رفت، ام سلمه از او پرسيد: تو کيستي؟ گفت: مردي عراقي هستم. ام سلمه از او خواست نسب خويش را بگويد. او گفت: من غلام آزاده شده علي عليه‏السلام هستم. ام سلمه گفت: آيا تو هيثمي؟ گفت: نه من ميثم هستم. ام سلمه گفت: سبحان اللَّه به خدا سوگند بسيار مي‏شنيدم که رسول خداصلي الله عليه و آله [8] در نيمه شبي از تو ياد مي‏کرد و سفارش تو را به علي‏عليه‏السلام مي‏نمود. ميثم سراغ حسين بن علي‏عليه‏السلام را گرفت، گفت: او در نخلستان است. ميثم گفت: به او بگو که من دوست داشتم تو را ببينم و بر تو سلام دهم، و ما به زودي در پيشگاه خداوند متعالي همديگر را ملاقات خواهيم کرد، امروز فرصت ديدار او را ندارم و مي‏خواهم بازگردم. آن گاه ام سلمه بوي خوشي طلبيد و محاسن او را معطر نمود. ميثم گفت: تو محاسن مرا خوشبو کردي ولي به زودي همين محاسن در راه محبت اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله به خون خضاب خواهد شد. ام سلمه پرسيد: چه کسي اين خبر را به تو داده است؟ گفت: سرورم و آقايم (علي عليه‏السلام) به من خبر داده است. ام سلمه گريست و گفت: او فقط سرور تو نيست که سرور من و سرور همه مسلمانان است. سپس ميثم از امّ سلمه خداحافظي کرد و بيرون آمد. [9] در آن حال ابن عباس را ديد و از علم تفسيري که از امير مؤمنان عليه‏السلام آموخته بود به او ياد داد و خبر شهادت خود را به او گفت. [10]



دستگيري

ميثم پس از اعمال و مناسک حج به کوفه بازگشت، اما قبل از آن که به دروازه کوفه برسد او را دستگير کردند و پيش عبيداللَّه بن زياد حاکم کوفه بردند.

ميثم چون وارد بر عبيداللَّه شد، کسي به عبيداللَّه گفت: اين مرد از مقرب‏ترين و برگزيده‏ترين افراد در نظر ابوتراب بوده است. ابن زياد گفت: واي بر شما، همين مرد عجمي توانسته بود اين چنين قرب و منزلت نزد علي پيدا کند؟ گفتند: آري، عبيداللَّه از روي تمسخر به ميثم گفت: «أين ربّک؟ پروردگارت کجاست؟» ميثم بلافاصله گفت: «بالمر صاد لکلِّ ظالمٍ و أنتَ أحدُ الظلمة؛ پروردگار من در کمين هر ستم‏کاري است و تو يکي از آنهايي.»

ابن زياد پس از اين گفت و گو، ميثم را زندان انداخت. مختار ثقفي را هم با او زندان کرد. ميثم در گوشه زندان حقايقي را به مختار آموخت و ضمناً به او گفت: تو به زودي از زندان اين مرد آزاد مي‏شوي و براي خون‏خواهي امام حسين و يارانش خروج خواهي کرد و اين ستمگري را که اينک در زندان او هستيم خواهي کشت، و با همين پايت چهره و گونه‏هايش را لگد خواهي کرد، و چون ابن زياد، مختار را براي کشتن فرا خواند، ناگاه پيک [11] با نامه‏اي از سوي يزيد بن معاويه خطاب به ابن زياد رسيد که به او دستور داده بود مختار را آزاد کند. [12]



بالاي دار

چون ميثم را بالاي دار کشيدند، فضايل و مناقب اهل بيت عليهم‏السلام و پستي‏هاي بني اميه و نحوه انقراض آنان را بيان کرد. سخنان حقّ گوي او در روحيه مردم اثر مثبت گذاشت و براي دستگاه حکومت خطر آفرين بود. [13] به عبيداللَّه خبر دادند که ميثم، خاندان بني اميه را رسوا و مفتضح ساخت. آن ملعون گفت: فوراً دهانش را لگام بزنيد تا ديگر نتواند سخن بگويد، اين عمل شرم آور تا آن روز سابقه نداشته است، و اين همان چيزي بود که علي‏عليه‏السلام به ميثم خبر داده بود. روز دوم از بيني و دهانش خون فرو ريخت و روز سوم در حال جان دادن بود که يکي از مزدوران حکومت حربه‏اي به پهلوي او زد و در حالي که تکبير بر لب داشت، مرغ روحش به رياض جنان و ملکوت اعلي پرواز کرد و به سوي معبود خود شتافت و همان گونه که مولايش علي‏عليه‏السلام به او خبر داده بود محاسن شريفش چون اميرالمؤمنين عليه‏السلام در لحظات آخر عمرش به خون خضاب گرديد.

پس از شهادت ميثم تعدادي از خرمافروشان جسد او را، به دور از چشم مأموران ربودند و مخفيانه دفن کردند. شهادت او ده روز قبل از آن که امام حسين عليه‏السلام و اهل بيت و يارانش به عراق برسند، اتفاق افتاد. [14]





پی نوشت ها:

[1] ر. ک: شرح ابن ابي الحديد، ج 2، ص 291؛ ارشاد مفيد، ج 1، ص 323؛ بحارالانوار، ج 41، ص 343.

[2] رجال طوسي ص 58، ش 6؛ معجم رجال الحديث، ج 29، ص 94.

[3] الاختصاص، ص 3 و 7.

[4] رجال کشي، ص 80، ح 135.

[5] شرح ابن ابي الحديد، ج 2، ص 292 با کمي تفاوت در عبارت ارشاد مفيد، ج 1، ص 323؛ بحارالانوار، ج 41، ص 344.

[6] شرح ابن ابي الحديد، ج 2، ص 292؛ ارشاد مفيد، ج 1، ص 324؛ رجال کشي، ص 84، ح 139.

[7] در رجال کشي دارد: عمره آورد.

[8] در رجال کشي آمده که ام سلمه گفت: «حسين بن علي عليه‏السلام زياد نام تو را مي‏برد».

[9] شرح ابن ابي الحديد، ج 2، ص 292؛ ارشاد مفيد، ص 324؛ رجال کشي، ص 81، ح 136.

[10] ر. ک: رجال کشي، ص 80، ح 136؛ بحارالانوار، ج 41، ص 344.

[11] عبداللَّه عمر به سفارش همسرش که خواهر مختار بود نزد يزيد از مختار شفاعت کرد و پيک را يزيد براي آزادي مختار به کوفه فرستاد.

[12] طبق نقل مورخان، مختار تا پس از شهادت امام حسين عليه‏السلام و يارانش در زندان بود و پس از قيام توابين با آنان هم پيمان شد و از زندان که آزاد گشت عليه قاتلين امام حسين عليه‏السلام قيام کرد. (تفصيل بيشتر آن در شرح حال سليمان بن صرد خزاعي و... ملاحظه نماييد).

[13] در آن روزگار حکام مستبد و ستم‏کار، براي مجازات و شکنجه روحي و جسمي مخالفين خود آنها را به درخت مي‏بستند و چند روزي بالاي آن درخت شخص مخالف را بدون آب و غذا مي‏گذاشتند تا در اثر گرسنگي و تشنگي جان بسپارد.

[14] ر. ک: شرح ابن ابي الحديد، ج 2، ص 293؛ ارشاد مفيد، ج 1، ص 325؛ بحارالانوار، ج 41، ص 345؛ رجال کشي، ص 81، ح 136؛ منتهي الآمال (عربي)، ج 1، ص 414.





منبع: کتاب اصحاب امام علی علیه السلام

نویسنده: سيد اصغر ناظم‏ زاده قمي

[ وضعيت كاربر: ]

تشکر کردن از پست  پاسخگویی به این موضوع بهمراه نقل قول 
تشکرها از این پست:


نمایش پستها:                 مشاهده موضوع قبلی :: مشاهده موضوع بعدی  
پاسخ دادن به این موضوع
 

صفحه 1 از 1

تمام زمانها بر حسب GMT + 3.5 Hours می‌باشند
 Related Topics 


 information 

 

پرش به:  
شما نمی توانید در این بخش موضوع جدید پست کنید
شما نمی توانید در این بخش به موضوعها پاسخ دهید
شما نمی توانید موضوع های خودتان را در این بخش ویرایش کنید
شما نمی توانید موضوع های خودتان را در این بخش حذف کنید
شما نمی توانید در این بخش رای دهید


Copyright 2004-2024. All rights reserved.
© by Aftabgardan Cultural Center : Aftab.cc