كنترل پنل             جستجو               پرسشهای متداول            .:: آخرین پست‌های انجمن ::.            لیست اعضا            مدیران سایت             درجات        ورود
فهرست انجمن‌ها -> علمي-آموزشي، اجتماعي، فرهنگي -> انجمن ادبي
پاسخ دادن به این موضوع
سلام :
پست تاریخ: شنبه 12 شهریور 1384 - 19:18    
sooraty
مدير انجمن ادبي
مدير انجمن ادبي


پست: 478
عضو شده در: 2 مرداد 1384
محل سکونت: .::ساوه::.
iran.gif


امتياز: 4538

عنوان: سلام : خواندن مشخصات فردی ارسال پیام شخصی ارسال email

سلام.امروز می خوام از تو وچشمهای منتظر و دل نگرونت و دست مهربونت که به خاطر من به دعا بلند بود تشکر کنم.درسته که خدا حاجتمونو اونجوری که می خواستیم روا نکرد اما اونی که صلاحم بوده رو بهم داده.هنوز از درد خیلی چیزا رنج می برم که تو یه صدمش رو هم نمی دونی و لمس نکردی اما نمی ذارم هیچی نا امیدم کنه.دیگه تنها نیستم.تورو دارم و خدا رو.می خوام بدونی از دور دست تو رفیق رو می بوسم و می خوام با همون دل پاکت این بار برای تثبیت دوستیمون دعا کنی.

اگه خدا تو این مدت شر و شور جوونی رو ازم گرفته اما چیزای با ارزشتری بهم داده که با هیچی عوضشون نمی کنم.اون روزایی که تو غربت، کنج اتاق تک و تنها رو تخت چمباتمه زده بودم روزای سختی بود که مردن به کامم شیرین تر می نمود تا تحمل اون اتاقک که به قفسی می موند و من کبوتر زخمی اسیر اون قفس....

اون اتاق تنها جایی بود که رنگ سفیدش آدمو از هرچی سفید یه بیزار می کرد.به دیوارها که نگاه می کرد م حس می کردم این د یوارها با تمیزی و سفیدی بیش از حد شون دارن منو دشنام می دن.حالمو بهم می زد.اتاقی که تنها روزنه اش به حیاط خلوت ساختمون مجاور که دیوارسیاهش سر به فلک کشیده بود باز می شد.اونجا تنها جایی بود که آدم از پنجره هم بیزار می شد.انگار همه چیز یه جوری ساخته شده بود که تدریجا اسیر اتاقک رو شکنجه بده.هر طرف نگاه می کردی رنگ سفید چشمتو می زد. نمی دونم چرا ؟ اما همه این سفیدیها به نظرم یه دروغ ساده می یومد.این ذهنیت بهم ثابت شد وقتی بین اونهمه رنگ که ادعای سفید یشون می شد و به این می نازیدن، سپیدی پیش چشمم ظاهر شد که روی همه اون سفیدیها رو سیاه می کرد و دروغشونو بر ملا. یه دختر بچه که صورتش از سپیدی معصومیت می درخشید...انگار با ورودش یه روزنه جدید تو اون اتاق بوجود اومده بود.اما این پنجره رو به دیوارهای بلند و سیاه باز نمی شد.این روزنه رو به بهشت باز می شد.اگه من تو جوونی گوشه نشین اینجور قفسها شده بودم اون دخترک از کودکی گرفتار بود اما این کبوترک اسیر از همه کفترهای جلد آسمون آزادتر بود.شاید هر کی می دید که تنها همصحبتی و رفاقت و صمیمیت اون دخترک منو آروم می کنه بهم می خندید و دوستی دختر 23 ساله رو با دخترکی 7 ساله به تمسخر می گرفت.اما اون به من آرامشی داد که آدمای مسن دور و برم با همه ادعای تجربشون نمی تونستن.از اون روز این دخترک شیرین زبون شد همه کسم و همزبون روزای تنهایی و غربتم.همه می پرسیدن آخه من چه صحبتی می تونم با این بچه داشته باشم؟ اصلا مگه حرفمون جور در می یاد؟....اما اون روزا فقط همین بچه می تونست حرف منو بفهمه.اونم مثل من زخمی تندباد حسود سرنوشت بود اما از پا نیفتاده بود.اونم مثل من اگه از دنیای زیبا و فریبنده کودکی دور افتاده بود اما خداوند به جاش به او شعوری بخشیده بود که منو متحیر و هیجان زده می کرد.او به شوق من و برای اینکه می دونست انتظارشو می کشم دور از چشم پرستار که اون روزا برا ما مثل زندانبان می موند ازاتاقش در می رفت وپیشم می یومد و ساعتها میشد که با هم حرف می زدیم بی اونکه خسته بشیم و او منو به دنیای خودش می برد و من گم می شدم تو اینهمه جاذبه.و بعد از ساعتها با صدای غرولند زندانبان به خودمون می یومدیم و خودمون رو مجبور به تحمل دوباره دنیایی که همه رنگهاش دروغگواند می دید یم وهربار وقت جدایی دل کندن برامون سخت بود اما به امید روز بعد به انتظار می نشستیم....این دخترک روزهای منو رنگی کرد.روزهای کدر منو نور و شفافیتی بخشید و قلبمو با امید صیقل داد و حالا سیما خودشو ساخته و برگشته.دیگه سنگ ناامیدی نمی تونه شیشه دلشوبشکونه.

هنوزم روزا منتظرم که دخترک هراسون از اینکه مبادا پرستار ببیندش از در وارد شه و شتابان به آغوشم پناه بیاره و خودشو سفت به من بچسبونه و تو این پناهگاه پنهون بشه و من تپشهای تند قلبشو حس کنم و آروم بشم.بعد با کلام شیرینش بشینه و ساعتها از دنیاش، از آرزوهاش ،از رویاهاش برام حرف بزنه و من مسحور و مست باهاش همقدم بشم...اما گذشت اون روزا و من فقط می تونم براش دعا کنم و شاید روزی یکبار صداشو بشنوم.همینم برام کافیه .می دونم اگه دستهامون از هم دوره، دلهامون از هم جدا نمی شه.به قول دادام حمید:

هیچکس با هیچکس چون ما بهم نزدیک نیست
گرچه دور از یکدگر هفتاد فرسنگیم ما


تو هم براش دعا کن.دعاش کن تا به جای قدم زدن تو رویاهاش بتونه تو د نیای خودش رویای دویدن رو به حقیقت ببینه....


تا من بدیدم روی تو ای ماه و شمع روشنم.هر جا نشینم خرمم.هر جا روم در گلشنم.

من آفتاب انورم.خوش پرده ها را بردرم.من نوبهارم آمدم تا خارها را برکنم.

تو عشق زیبای منی.هم من توام.هم تو منی.خشمین تویی.راضی تویی.هم شادی و هم درد و غم.

لطف تو ثابت می شود.جان من عاشق می شود.بر قهر سابق می شود.چون روشنایی بر ُظًلم.

گویم سخن را باز گو.مردی کَرََم، زآغاز گو.این بی ملولی شرح کن.من سخت کند و کودنم.

گوید که آن گوش گران بهتر ز هوش دیگران.صد فصل دارد این بر آن.کانجا هوا اینجا منم.

با من بمان ای همسفر .با من که از ره خسته ام.با جان لبریزگناه از هستی خود رسته ام.

با من بمان ای همزبان.تو این شب دلواپسی.با من که تنها مانده ام.تو لحظه های بی کسی.




راستی یه چیز دیگه.این شعر رو برای فریاد وهر کس دیگه ای که داره تو گذشته زندگی می کنه و همیشه غمگین بی وفایی یار رفته اشه می نویسم.یه ترانه از رضا صادقی:

طلسمو باید بشکنیم.ماهم بشیم مثل همه

حالا که بی وفاییه ، ما بی وفا تر از همه

هیچکسی غیر از خود ما به داد ما نمی رسه

عاشقی ها رو هم دیدیم. به هوسه یه بار بسه

عاشقی تو دوره ما والا سر و ته نداره

چیز به این بی ارزشی چه چه و به به نداره

کویر خشک دل ما دیگه زده هزار ترک

غم دیگه بسه نازنین ، هرکی نموندش به دَ رَ ک

چاکر هرچی با مرام.مخلص هر چی با وفا

دربه د ر و هلاک یه همدم پاک و با صفا

خلاصه اینکه نازنین گذشته هارو بی خیال

پرواز رو عشقه با وفا حتی بدون پر و بال


راستی حمید عزیز سفر بی خطر.خودت کهبهتر می دونی دعا برا ما یادت نره.ببخشید که بد قول شدم.ایشالا یه فرصت دیگه...یه چیز دیگه.یه نفر تو قسمت نظرات برام نوشته بود با عنوان "خودت می دونی کیم".اما شرمنده ام.می دونی که من قبلا هم گفته بودم.گیجم.خافظه درست خسابی هم ندارم.از هوش هم که فقیرم.نفهمیدم کی هستی.البته یه خدسهایی می زنم اما مطمئن نیستم.ببخشید.اگه می شه برام یا آفف بذار یا ایمیل بزن.ممنونت می شم.به هرحال ممنونم ازت که جویای حالم بودی.سلامت و موفق باشی.

[ وضعيت كاربر: ]

تشکر کردن از پست  پاسخگویی به این موضوع بهمراه نقل قول 
تشکرها از این پست:


نمایش پستها:                 مشاهده موضوع قبلی :: مشاهده موضوع بعدی  
پاسخ دادن به این موضوع
 

صفحه 1 از 1

تمام زمانها بر حسب GMT + 3.5 Hours می‌باشند
 Related Topics 


 information 

 

پرش به:  
شما نمی توانید در این بخش موضوع جدید پست کنید
شما نمی توانید در این بخش به موضوعها پاسخ دهید
شما نمی توانید موضوع های خودتان را در این بخش ویرایش کنید
شما نمی توانید موضوع های خودتان را در این بخش حذف کنید
شما نمی توانید در این بخش رای دهید


Copyright 2004-2024. All rights reserved.
© by Aftabgardan Cultural Center : Aftab.cc