كنترل پنل             جستجو               پرسشهای متداول            .:: آخرین پست‌های انجمن ::.            لیست اعضا            مدیران سایت             درجات        ورود
فهرست انجمن‌ها -> مباحث متفرقه
پاسخ دادن به این موضوع رفتن به صفحه قبلی  1, 2
یک شعر از یک دوست
پست تاریخ: پنج‌شنبه 23 شهریور 1385 - 23:09    
sooraty
مدير انجمن ادبي
مدير انجمن ادبي


پست: 478
عضو شده در: 2 مرداد 1384
محل سکونت: .::ساوه::.
iran.gif


امتياز: 4538

عنوان: خواندن مشخصات فردی ارسال پیام شخصی ارسال email

نمي دونم شما مرحوم آغاسي رو از نزديك ديديد يا نه و لي من چند بار ي مهمونش بودم خيلي با صفا بود حتما مي پرسيد از كجا ؟
مرحوم آغاسي داماد معلم ما بود يه بار يه شعر يكيم مورد دار اخلاقي Embarassed در مورد اون معلممون كه الان خيلي دوسش دارم گفتم حالا بماند كهچه جوري فهميد و چه جوري تنبيه كرد ولي يه بار بهم زنگ زد و گفت محمد همين الن پاشو بيا خونه ما منم با كلي ترس و لرز رفتم و مرحوم آغاسي رو براي اولين بار ديدم .
اين بود آغاز يه زندگي جديد واسه من خيلي با صفا بود منشش جوري بود كه ادم رو به خودش جلب مي كرد همميشه اسم حضرت علي (ع) تو زبونش بود نفسش گرم بود و صداش نرم ماشالا ورزش كار هم بود Crying or Very sad
معلممون هم چيزي كه نبايد به اون مي داد رو داده بود و اتفاقا نمي دونم چرا خوشش اومد . . . فكر كنم اولين كسي كه بهم ياد داد با كلمات بازي كنم اون بود .
هر چي بگم كم گفتم ولي ابنو بدونيد كه تا از نزديك با هاش آشنا نشده باشيد نمي فهميد آغاسي كي بود ... چي كار مي كرد ... زندگيش رو از چه راهي ميگزروند . . . فقط اينو مي تونم بهش بگم :
آقا محمد رضا دلم برات تنگ شده . . .
Crying or Very sad
براي شادي روحش صلوات

[ وضعيت كاربر: ]

تشکر کردن از پست  پاسخگویی به این موضوع بهمراه نقل قول 
تشکرها از این پست:

پست تاریخ: جمعه 24 شهریور 1385 - 09:54    
niyosha488
کاربر فعال
کاربر فعال


پست: 1537
عضو شده در: 11 مرداد 1385

blank.gif


امتياز: 14831

عنوان: خواندن مشخصات فردی ارسال پیام شخصی

روزگار مرگ انسانیت
از همان روزی که دست حضرت قابیل

گشت آلوده به خون حضرت هابیل،

از همان روزی که فرزندان"آدم"،

زهر تلخ دشمنی در خونشان جوشید؛

آدمیت مرد!

گرچه" آدم" زنده بود.

از همان روزی که یوسف را برادرها به چاه انداختند

از همان روزی که با شلاق و خون،دیوار چین را ساختند

آدمیت مرده بود.

*

بعد،دنیا هی پر از آدم شد و این آسیاب،

گشت و گشت،

قرن ها از مرگ آدم هم گذشت.

ای دریغ،

آدمیت برنگشت!

*

قرن ما

روزگار مرگ انسانیت است

سینه ی دنیا ز خوبی ها تهی ست

صحبت از آزادگی،پاکی،مروت،ابلهی ست!

صحبت از موسی و عیسی و محمد نابجاست،

قرن"موسی چومبه"هاست!

"بخشی از شعر:اشکی در گذرگاه تاریخ

کتاب:بهار را باور کن

شاعر:فریدون مشیری"

[ وضعيت كاربر: ]

تشکر کردن از پست  پاسخگویی به این موضوع بهمراه نقل قول 
تشکرها از این پست:

پست تاریخ: جمعه 24 شهریور 1385 - 11:01    
maxpal97
سَرور ماست!
سَرور ماست!


پست: 855
عضو شده در: 23 مرداد 1384
محل سکونت: شیراز
blank.gif


امتياز: 8010

عنوان: خواندن مشخصات فردی ارسال پیام شخصی

گر سبک گردیم در آتش چو دود
می توان تا مبدا خود پر گشود
ای خد ا ای مبدا و میعاد ما
دست بگشا بهر استمداد ما
ما اسیر دست قومی جاهلیم
گر چه ازچوبیم و از سنگ و گلیم
ای هزاران شعله در تیغت نهان
خیز و ما را از منیت وا رهان


ای هزاران شعله در تیغت نهان
خیز و ما را از منیت وا رهان



موافقم | در اولین فرصت زندگی نامه ای ازش را براتون می زارم

[ وضعيت كاربر: ]

تشکر کردن از پست  پاسخگویی به این موضوع بهمراه نقل قول 
تشکرها از این پست:

پست تاریخ: شنبه 25 شهریور 1385 - 10:22    
maxpal97
سَرور ماست!
سَرور ماست!


پست: 855
عضو شده در: 23 مرداد 1384
محل سکونت: شیراز
blank.gif


امتياز: 8010

عنوان: خواندن مشخصات فردی ارسال پیام شخصی

با همه لحن خوش آواییم
در به در کوچه تنهاییم
ای دو سه تا کوچه زما دور تر
نغمه تو از همه پر شور تر
کاش که این فاصله راکم کنی
محنت این قافله را کم کنی
کاش که همسایه ما میشدی
مایه آسایه ما می شدی
هر که به دیدار تو نایل شود
یک شبه حلال مسائل شود
دوش مرا حال خوشی دست داد
سینه ما را عطشی دست داد
نام تو بردم لبم آتش گرفت
شعله به دامان سیاوش گرفت
نام تو آرامه جان من است
نامه تو خط امان من است
ای نگهت خواستگه آفتاب
بر من ظلمت زده یک شب بتاب
پرده بر انداز ز چشم ترم
تا بتوانم به رخت بنگرم
ای نفست یار و مدد کار ما
کی .. و کجا وعده دیدار ما


دل مستمندم ای جان به لبت نیاز دارد
به هوای دیدن تو هوس حجاز دارد
به مکه آمدم ای عشق تا تو را بینم
تویی که نقطه عطفی به اوج آیینم
کدام گوشه مشعر کدام کنج منار
به شوق وصل تو در انتظار بنشینم
روا مباد که بر بنده ات نظر نکنی
رو مباد که ارباب جز تو بگزینم
چو رو کنی به رهت درد و رنج نشناسیم
ز لطف روی تو دست از ترنج نشناسیم

.... یا علی Wink

[ وضعيت كاربر: ]

تشکر کردن از پست  پاسخگویی به این موضوع بهمراه نقل قول 
تشکرها از این پست:

پست تاریخ: جمعه 31 شهریور 1385 - 21:04    
maxpal97
سَرور ماست!
سَرور ماست!


پست: 855
عضو شده در: 23 مرداد 1384
محل سکونت: شیراز
blank.gif


امتياز: 8010

عنوان: خواندن مشخصات فردی ارسال پیام شخصی

ای مسلمان زاده بعد از هر اذان
رکعتی تنهاعن الفحشا بخوان
گر نمازت ناهی از منکر شود
از اذانت گوش شیطان کر شود
هرسحر دست نیایش باز کن
بیخود از خود تا خدا پرواز کن
بال مرد حق بود دست دعا
لیس للانسان الا ما سعی Wink

[ وضعيت كاربر: ]

تشکر کردن از پست  پاسخگویی به این موضوع بهمراه نقل قول 
تشکرها از این پست:

پست تاریخ: شنبه 1 مهر 1385 - 13:40    
libero
عضو گروه مديريت آفتابگردان
عضو گروه مديريت آفتابگردان


پست: 1175
عضو شده در: 16 آبان 1384
محل سکونت: تهران
iran.gif


امتياز: 11304

عنوان: خواندن مشخصات فردی ارسال پیام شخصی ارسال email

اَحسنت، شُکراً Mr. Green

[ وضعيت كاربر: ]

تشکر کردن از پست  پاسخگویی به این موضوع بهمراه نقل قول 
تشکرها از این پست:

پست تاریخ: دوشنبه 25 دی 1385 - 16:42    
maxpal97
سَرور ماست!
سَرور ماست!


پست: 855
عضو شده در: 23 مرداد 1384
محل سکونت: شیراز
blank.gif


امتياز: 8010

عنوان: خواندن مشخصات فردی ارسال پیام شخصی

اینم برای اون دوستی که یه شعر بلند از آقاسی خواسته بود . ( مدیران گیر ندن که چرا فایل ندادم . Embarassed ) اشکال نداره تاپیک یه کم بلند بشه Surprised

از ذكر علی مدد گرفتيم

آن چيز كه می شود گرفتيم

در بوته آزمايش عشق

از نمره بيست صد گرفتيم

محكوم به حبس عشق گشتيم

حكم ازلی ابد گرفتيم



ديديم كه رايت علی سبز

معجون هدايت علی سبز

در چنبر آسمان آبی

خورشيد ولايت علی سبز

از باده حق سياه مستيم
اما ز حمايت علی سبز

شيرين شكايت علی زرد

فرهاد حكايت علی سبز

دستار شهادت علی سرخ

لبخند رضايت علی سبز

در نامه ما سياه ‌رويان

امضای عنايت علی سبز



يا علی در بند دنيا نيستم

بنده لبخند دنيا نيستم

بنده آنم كه لطفش دايم است

با من و بي من به ذاتش قائم است

دائم الوصليم اما بی خبر

در پی اصليم اما بی ‌خبر

گفت پيغمبر كه ادخال سرور

فی قلوب المؤمنين اما به نور

نور يعنی انتشار روشنی

تا بساط ظلم را بر هم زنی

هر كه از سرّ سرور آگاه شد

عشق بازان را چراغ راه شد



جاده حيرت بسی پر پيچ بود

لطف ساقی بود و باقی هيچ بود

مكه زير سايه خناس بود

شيعه در بند بنی ‌العباس بود

حضرت صادق اگر ساقی نبود

يك نشان از شيعگی باقی نبود



فقه شمشير امام صادق است

هر كه بي شمشير شد نالايق است

گرچه تعليمات مردم واجب است

تزكيه قبل از تعلم واجب است

تربيت يعنی كه خود را ساختن

بعد از آن بر ديگران پرداختن

يك مسلمان آن زمان كامل شود

كه علوم وحی را عامل شود

نص قرآن مبين جز وحي نيست

آيه‌اي خالي ز امر و نهي نيست

با چراغ وحي بنگر راه را

تا ببيني هر قدم الله را

گر مسلماني سر تسليم كو؟

سجده‌اي همسنگ ابراهيم كو؟

ساقي سرمست ما ديوانه نيست

سرگذشت انبيا افسانه نيست

آنچه در دستور كار انبيا است

جنگ با مكر و فريب اغنيا است

چيست در انجيل و تورات و زبور

آيه‌هاي نور و تسليم و حضور

جمله اديان ز يك دين بيش نيست

جز الوهيت رهی در پيش نيست

خانقاه و مسجد و دير و كنشت

هر كه را ديدم به دل بت می ‌سرشت

ليك در بتخانه ديدم بی عدد

هر صنم سرگرم ذكر يا صمد

يا صمد يعني كه ما را بشكنيد

پيكر ما را در آتش افكنيد

گر سبك گرديم در آتش چو دود

مي‌توان تا مبدأ خود پر گشود

اي خدا ای مبدأ و ميعاد ما

دست بگشا بهر استمداد ما

ما اسير دست قومی جاهليم

گر چه از چوبيم و از سنگ و گليم

اي هزاران شعله در تيغت نهان

خيز و ما را از منيت وا رهان

ای خدا ای مرجع كل امور

باز گردان ده شبم در طور نور

در شب اول وضو از خون كنم

خبث را از جان خود بيرون كنم

سر دهم تكبير، تكبير جنون

گويمت انا اليك الراجعون

خانه‌ات آباد ويرانم مكن

عاقبت از گوشه گيرانم مكن

وای اگر يكدم فراموشم كنی

از بيان صدق خاموشم كنی

ما علم‌هاييم در دست ولی

كز لب ما ميچكد ذكر علی

ذكر مولايم علی اعجاز كرد

عقده‌ها را از زبانم باز كرد

نام او سرحلقه ذكر من است

كز فروغ او زبانم روشن است

گر نباشد جذبه روشن نيستم

اين كه غوغا می ‌كند من نيستم

من چو مجنونم كه در ليلای خود

نيستم در هستی مولای خود

ذكر حق دل را تسلا می ‌دهد

آه مجنون بوی ليلا می ‌دهد

جان مجنون قصد ليلايی مكن

جان يوسف را زليخايی مكن

ساقی امشب باده در دف می‌كند

مستی ما را مضاعف می‌كند

در حريم خلوت اسرار خود

باده نوشان را مشرف می‌كند

باده گفتم بادها جاری شدند

خام ريشان اسب عصاری شد

چند خواهی بافتن لاطالئات؟

فاعلاتن فاعلاتن فاعلات

تا به كی می‌پرسی از بود و نبود؟

جز ملال انگيختن آخر چه سود؟

چند می‌پرسی ز جبر و اختيار؟

اختيارآن به كه باشد دست يار

ساقي ما اختيار تام داشت

چارده آيينه در يك جام داشت

در عدم بوديم مستور وجود

تا محبت پرده ما را گشود

بود تنها حضرت پروردگار

خواست تا خود را ببيند آشكار

آفريد آيينه‌ای در خورد خويش

داد او را سينه‌ای در خورد خويش

سينه‌ای سيناتر از طور كليم

سينه‌ای سرشار از خلق عظيم

نام آن آيينه را احمد نهاد

گام او را بر خطی ممتد نهاد

كرد آنگه سينه‌اش را صيقلی

تا شود طور تجلي منجلی

ديد در آيينه ذات كبريا

فاش سر كنت كنزاً مخفيا

گفت اين عين تجلای من است

جان او سرمست صهبای من است

چشم احمد باده‌گردان من است

رهنماي رهنوردان من است

خاك را با خون دل گل ساختم

خون دل خوردم ز گل دل ساختم

زين سبب دل محرم راز من است

پرده عشاق، دمساز من است

عاشقان را بی ‌خيالي خوش‌تر است

نغمه از نی ‌های خالی خوش‌تر است

عشق‌بازان! لاابالی ‌تر به پيش

تا جوابی آيد سؤالی ‌تر به پيش

زخمه‌ام در جستجوی تارها است

زين سبب هر گوشه برپا دارها است

تار بينم شور برپا می ‌كنم

موسي آيد طور برپا می ‌كنم

آب آتشناك دارم در سبو

باده‌ای سوزان ولی بی رنگ و بو

هر كسی نوشد دگرگون می ‌شود

ليلی اينجا همچو مجنون می ‌شود

هر كسی نوشد چنان آتش شود

اهل دل گردد ولی سركش شود

هركسی نوشد سليمانی كند

وآنچه می ‌دانيم و می ‌دانی كند

باده ما باده انگور نيست

شهد ما در لانه زنبور نيست

باده ما شهد علم احمدی است

اولين شرط حضورت بی ‌خودی است

بی خود از خود شو خداوندی مكن

با خداوند جهان رندی مكن

محرم ما را پريشانی مباد

مهر ما محتاج پيشانی مباد

ای نماز آيين پس از هفتاد سال

كو تحول كو طرب كو شور و حال؟

كی سزد خاموش و بی وجد و طلب

بر لب دريا بميری تشنه لب؟

آستين شوق را بالا بزن

دست دل بر دامن دريا بزن

جرعه‌اي از جام آگاهی بزن

مست شو كوس انا الله‌ای بزن

دست ساقی چون سر خم را گشود

جز محمد هيچ كس آنجا نبود

جام آن آيينه را سيراب كرد

وز جمالش خويش را بی تاب كرد

موج زلف مصطفی را تاب داد

ذوالفقار غيرتش را آب داد

در پي احمد علی آمد پديد

در كف او بود ميزان و حديد

بوالعجب بين روح حق را در دو جسم

هر دو يك معنی وليكن در دو اسم

در حقيقت هر دو يك آيينه‌اند

يك زبان و يك دل و يك سينه‌اند

يك نظر بر پرده نقاش كن

تاب گيسوی قلم را فاش كن

آفرين گو پنجه معمار را

تا نمايد بر تو اين اسرار را

فاش می ‌گويد به ما لوح و قلم

از وجود چارده بی بيش و كم





خبر آمد خبری در راه است

سرخوش آن دل كه از آن آگاه است

شايد اين جمعه بيايد؟ شايد

پرده از چهره گشايد شايد

دست افشان پای كوبان می ‌روم

بر در سلطان خوبان می ‌روم

می ‌روم بار دگر مستم كند

بی سر و بی پا و بی دستم كند

می روم كز خويشتن بيرون شوم

در پی ليلا رخی مجنون شوم

هر كه نشناسد امام خويش را

بر كه بسپارد زمام خويش را؟

[ وضعيت كاربر: ]

تشکر کردن از پست  پاسخگویی به این موضوع بهمراه نقل قول 
تشکرها از این پست: libero (سه‌شنبه 26 دی 1385 - 13:48)


نمایش پستها:                 مشاهده موضوع قبلی :: مشاهده موضوع بعدی  
پاسخ دادن به این موضوع
 
رفتن به صفحه قبلی  1, 2
صفحه 2 از 2

تمام زمانها بر حسب GMT + 3.5 Hours می‌باشند
 Related Topics 


 information 

 

پرش به:  
شما نمی توانید در این بخش موضوع جدید پست کنید
شما نمی توانید در این بخش به موضوعها پاسخ دهید
شما نمی توانید موضوع های خودتان را در این بخش ویرایش کنید
شما نمی توانید موضوع های خودتان را در این بخش حذف کنید
شما نمی توانید در این بخش رای دهید


Copyright 2004-2024. All rights reserved.
© by Aftabgardan Cultural Center : Aftab.cc