كنترل پنل             جستجو               پرسشهای متداول            .:: آخرین پست‌های انجمن ::.            لیست اعضا            مدیران سایت             درجات        ورود
فهرست انجمن‌ها -> اينترنت -> ياهو و مسائل مربوط به آن
پاسخ دادن به این موضوع رفتن به صفحه قبلی  1, 2, 3 ... 5, 6, 7 ... 46, 47, 48  بعدی
:: كتابخانه زيباترين "آف‌"هاي اينترنتي [ Best Offlines ]
پست تاریخ: پنج‌شنبه 12 مرداد 1385 - 08:07    
niyosha488
کاربر فعال
کاربر فعال


پست: 1537
عضو شده در: 11 مرداد 1385

blank.gif


امتياز: 14831

عنوان: خواندن مشخصات فردی ارسال پیام شخصی

بین هزاران دیروز و میلیونها فردا فقط 1دونه امروزه. پس از دستش ندیم و با یک اس ام اس به دوستانمون بفهمونیم چقدر دوسشون داریم آفرين

[ وضعيت كاربر: ]

تشکر کردن از پست  پاسخگویی به این موضوع بهمراه نقل قول 
تشکرها از این پست:

پست تاریخ: پنج‌شنبه 12 مرداد 1385 - 08:08    
niyosha488
کاربر فعال
کاربر فعال


پست: 1537
عضو شده در: 11 مرداد 1385

blank.gif


امتياز: 14831

عنوان: خواندن مشخصات فردی ارسال پیام شخصی

صندلی سیاوش قمیشی گم می شه دیگه اواز نمی خونه!
هر کي پيدا کرده بندازه صندوق پست ؟ خنده به تمام معنا

[ وضعيت كاربر: ]

تشکر کردن از پست  پاسخگویی به این موضوع بهمراه نقل قول 
تشکرها از این پست:

پست تاریخ: پنج‌شنبه 12 مرداد 1385 - 08:08    
niyosha488
کاربر فعال
کاربر فعال


پست: 1537
عضو شده در: 11 مرداد 1385

blank.gif


امتياز: 14831

عنوان: خواندن مشخصات فردی ارسال پیام شخصی

نبردي از وفا يک ذره بويي

به هر ساعت شوي مايل به سويي

فقط يک نکته مي گويم قبول کن

عزيزم ؛ واقعا بي چشم و رويي

________________________
Crying or Very sad

[ وضعيت كاربر: ]

تشکر کردن از پست  پاسخگویی به این موضوع بهمراه نقل قول 
تشکرها از این پست:

پست تاریخ: پنج‌شنبه 12 مرداد 1385 - 08:09    
niyosha488
کاربر فعال
کاربر فعال


پست: 1537
عضو شده در: 11 مرداد 1385

blank.gif


امتياز: 14831

عنوان: خواندن مشخصات فردی ارسال پیام شخصی

دریا خودش را با موج تعریف می کند

جنگل خودش را با درخت

آسمان خودش را با ستاره ها

و من خودم را با تو تعریف میکنم

.

.

واسه همینه که زندگیم به گه کشیده شده
خشمگين

[ وضعيت كاربر: ]

تشکر کردن از پست  پاسخگویی به این موضوع بهمراه نقل قول 
تشکرها از این پست:

پست تاریخ: پنج‌شنبه 12 مرداد 1385 - 08:10    
niyosha488
کاربر فعال
کاربر فعال


پست: 1537
عضو شده در: 11 مرداد 1385

blank.gif


امتياز: 14831

عنوان: خواندن مشخصات فردی ارسال پیام شخصی

بعد از مرگم، انگشت‌هاي مرا به رايگان در اختيار اداره انگشت‌نگاري قرار دهي. عبور هرگونه کابل برق، تلفن، لوله آب يا گاز از داخل گور اينجانب اکيدا ممنوع است. پزشک قانوني روح مرا کالبدشکافي کند، من به آن مشکوکم مواظب باشيد به تابوت من آگهي تبليغاتي نچسبانند. شماره تلفن قبر مرا به دختران بيکار ندهيد. گواهينامه رانندگيم را به آدم مستحق بدهيد، ثواب دارد. کله مرغ براي سگها يادتون نره گناه دارن گشنه بمونند. در مجلس ختم من گاز اشک‌آور بزنيد تا همه به گريه بيفتند

التماس ميکنم کفنم را از يک پارچه مارکدار انتخاب کنيد تا جلوي آدمهاي که تازه به دوران رسيده کم نياورم. چون تمام آرزوهايم را به گور مي‌برم، سعي کنيد قبر مرا بزرگ بسازيد که جاي آنها تنگ نباشد...

Twisted Evil

[ وضعيت كاربر: ]

تشکر کردن از پست  پاسخگویی به این موضوع بهمراه نقل قول 
تشکرها از این پست:

پست تاریخ: پنج‌شنبه 12 مرداد 1385 - 08:10    
niyosha488
کاربر فعال
کاربر فعال


پست: 1537
عضو شده در: 11 مرداد 1385

blank.gif


امتياز: 14831

عنوان: خواندن مشخصات فردی ارسال پیام شخصی

دوست داری بگم میخوام هر روز صبح با صدات بیدار بشم؛ بعد بفهمی با ساعت بودم؟! دوست داری بگم چرا رفتی؟ بعد بفهمی با برق بودم. دوست داری بگم هر جا باشی پیدات میکنم بعد بفهمی با دسته کلیدم بودم؟! دوست داری بگم دوستت دارم بعد فکر کنی با... نه! ایندفعه با خودت بودم!

Mr. Green

[ وضعيت كاربر: ]

تشکر کردن از پست  پاسخگویی به این موضوع بهمراه نقل قول 
تشکرها از این پست:

پست تاریخ: پنج‌شنبه 12 مرداد 1385 - 08:11    
niyosha488
کاربر فعال
کاربر فعال


پست: 1537
عضو شده در: 11 مرداد 1385

blank.gif


امتياز: 14831

عنوان: خواندن مشخصات فردی ارسال پیام شخصی

وقتي دلم مي گيره مي رم به ده .توام اگه دلت گرفت بيا بده

Wink

[ وضعيت كاربر: ]

تشکر کردن از پست  پاسخگویی به این موضوع بهمراه نقل قول 
تشکرها از این پست:

پست تاریخ: پنج‌شنبه 12 مرداد 1385 - 08:11    
niyosha488
کاربر فعال
کاربر فعال


پست: 1537
عضو شده در: 11 مرداد 1385

blank.gif


امتياز: 14831

عنوان: خواندن مشخصات فردی ارسال پیام شخصی

یه خبر خوب! اگه 2 روز دیگه صبر کنی تو هم می تونی برقصی. آلبوم جدید اندی تا پس فردا به بازار می یاد: مونگولا باید برقصند!

آفرين Mr. Green

[ وضعيت كاربر: ]

تشکر کردن از پست  پاسخگویی به این موضوع بهمراه نقل قول 
تشکرها از این پست:

پست تاریخ: پنج‌شنبه 12 مرداد 1385 - 10:50    
niyosha488
کاربر فعال
کاربر فعال


پست: 1537
عضو شده در: 11 مرداد 1385

blank.gif


امتياز: 14831

عنوان: خواندن مشخصات فردی ارسال پیام شخصی

اين دفعه يه داستان کوتاه ميزارم حال کنيد ؟ Mr. Green
توله‌ها در کوچه
از گُرِ آفتاب تابستانی ، شهر تفتيده است - قير داغ از آسفالت کوی و بزرن زده بيرون - چهارساعتی از ظهر گذشته – عرقِ گرما ، جوانی را در اتاق يکی از خانه‌های پايين شهر بيچاره‌ کرده ، باد کولر کهنه ، تنها سرفه هديه می‌دهد! باز هم تحمل ، ميلاد همچنان سعی دارد داستان طنزش را بنويسد ، سردبير هفته‌نامه ، فشار آورده که هر چه زودتر متن را تحويل دهد . اما مگر می‌شود ، انگار گرما چشمه‌ی طبعش را خشکانده ، خودش را سرزنش می‌کند: (( کی گفته من طنزپردازم ، نويسندگی هم شد کار ، هميجوری پيش بره ، آخر تابستونی کارم به قبرستون می‌کيشه ، آخه بدبخت ، رفتی ليسانس ادبيات گرفتی که حالا بايد کنج خانه از نداری بپوسی! )) آن وقت دستی به صورت استخوانی و سبزه‌اش می‌کشد . جُسّه‌یِ نزار صد و هفتاد سانتی‌اش را بلند می‌کند و روبروی آينه کوچک آويزان به ديوار ، می‌ايستد ، چيزی در آينه ديده می‌شود بيشتر شبيه قحطی زده‌های آفريقايی می‌ماند ، بدنِ لاغرش زار می‌زند ، چهره‌ای کم مو ، چشمانی سياه قدر تيله که تویِ دو خانه‌ی گود و کبود‌ افتاده‌اند! ، بين دو گودالی يک فلفل دراز استخوانی ، بنام بينی ! جاخوش کرده ، لبهای باريک ترکيده ، کله‌ی پشمالو و بيضوی او بر گردنِ ضعيفش همانند پاندول وارونه است!.
توی دوزخِ انديشه بود ! که داد و هوار بازيگوشی بچه‌ها به دنيا برمی‌گرداندش! (( بازم اين توله ... ها آمدن تو کوچه - بر پدر و مادر و هزار پشتشون لعنت! - بيچاره‌ام کردن ، اعصاب برام نگذاشتن - تُف به اون تربيت و فرهنگتون)) – از زمان تعطيلی مدارس يک ماهی می‌گذرد . هيچ سالی اين قدر از سر و صدای بچه ها اذيت نشده بود . مادرش دائم دلداريش می‌داد و می‌گفت: ((صبر و تحمل داشته باش ، تو درسِ ادبيات خوندی ، مردم ازت توقع دارن - اونا بچه‌اند - نَرو بيرون ، کاری بهشون نداشته باش - کس و کارشان گردن‌کلفتند ، می‌زنند لت و پارِت می‌کنند - پسرم قدر جون خودتو بدون )) و او جواب می‌داد: (( گورِ بابای مردم - چقدر تحمل؟ تا کِی صبر؟ آخه هرکی ادبيات خونده بايد هر بلايی خواستن سرش دربياورند و جيکش درنياد ، ديگه نمی‌تونم - دارم ديوانه می‌شم - کاشکی می‌تونستيم از اين محل لعنتی بريم يه جای ديگه ، يه جا که اهاليش آدم باشند! )) خانه‌ی ارث پدری را گذاشته بود برای فروش ، اما کلنگی را به قيمت خوبی نمی‌خرند تا بتوانند منزلی مناسب توی يک جای آرام ، ساکت و کم جمعيّت ، تهيه کنند و از طرفی مادرش نيز راضی نمی‌شود بروند خانه‌ای را اجاره‌ کنند ، می‌گفت: (( آخر عمری خانه بدوش بشم ، برم زير دست صاحبخانه ، هی اُرت بشنوم و جوشِ کرايه خانه بزنم ))
ميلاد چند بار که توی کوچه قال کرده بود ، بچه‌ها و خانواده‌هاشان ريخته بودن سرش ، بدجوری کتکش زده بودن - حتی يکبار مامانِ يکی از بچه‌ها با ملاغه زده بود وسط ملاجش ، جايش اندازه يک تخم مرغ ورم کرد ، چند روز گيج می‌زد.
هر چه سعی می‌کرد طاقت نمی‌آورد ، به سر و صدای بلند بچه‌ها حساس شده بود ، قيل و قال‌ها زياد می‌شود. سرش را از پنجره بيرون برده ، همراه چندتا دشنام ، از آنها می‌خواهد گورشان را گم کنند! اما در مقابل بچه‌ها با فحشهای بدتر جوابش را می‌دهند و بی‌اعتنا به کارشان ادامه می‌دهند. از شدت عصبانيت رگهايش باد کرده - همچون کوره داغ شده - مثل ديوانه‌ها تسلط بر گفتار و کردارش را از دست داده است ، به بخت و روزگارش فحش می‌دهد ، وسايل خانه را بهم می‌ريزد ، دلش می‌خواهد يک بلايی سر خودش يا ديگران دربياورد. مادرش دوباره می‌آيد نصيحتش می‌کند و سعی دارد آرامَش کند ولی نتيجه‌ای ندارد.
سرانجام ، آتشفشان خشم وکينه‌‌‌ی ميلاد فوران می‌کند! چوبی را که برای همچين روزی تهيه کرده بود برداشته ، از خانه می‌زند بيرون ، به محض ورود به کوچه با چهره‌ای برافروخته و خروشی هولناک بسوی گروه شش نفره بچه‌ها حمله می‌کند. بچه‌ها که غافلگير شده ، مات و مبهوت سرجايشان ميخکوب می‌شوند.
اولين نفر را با ضربه‌ای به سرش نقش زمين می‌کند و به سرعت سراغ دونفر ديگر رفته ، زير لنگهای يکيشان می‌زند ، طرف با يک پشتک وارو کف آسفالت پخش می‌شود ، سپس با چوب ، ظرف چند ثانيه! ، سرتاپای ديگری را آش و لاش می‌کند. در همين حين سه تا از بچه‌ها فِلِنگ را می‌بندند.
به بالایِ کوچه نگاه می‌کند ، سه تا بچه ديگر وحشت زده ، پنجاه متر دورتر ايستاده‌اند ، با سرعتی شگفت‌انگيز! به سمتشان می‌دود ، تازه بعضی از مردم متوجه داد و فريادها شده ، دارند از خانه‌هايشان بيرون می‌آيند. فاصله ميلاد با بچه‌های گريزان کمتر و کمتر می‌شود ، نخستين نفر که در تيررس قرار می‌گيرد با ضربه ای بر گردن ، کارش را می‌سازد ، دومی را نيز با پرتاب چوب دستی که به مُخش می‌خورد ، کله پا می‌کند.
حالا دستش خالی شده ، شتاب وحشتناکی می گيرد ، دستهايش فِرفِره شده ، نفس‌هايش تند‌ شده اما دست بردار نيست ، همچنان هدف را دنبال می‌کند ، پسرک جيغ می‌کشد و کمک می‌خواهد ، بالاخره به او می‌رسد ، پيراهنش را چنگ می‌زند ، بدليل ناپايداری ناشی از کنش و واکنش ، هر دو به زمين می‌خورند ، بی اعتنا به درد و زخم افتادن با هم گلاويز می‌شوند ، همين طور دور هم لوله شده و غلت می‌زنند تا در لبه‌ی جوی کنار خيابان متوقف می‌شوند . در فرصتی ميلاد روی سينه حريفش قرار می‌گيرد ، پسرک هم گلوی او را می‌فشارد ، ميلاد سعی می‌کند گلوی خود را آزاد کند ولی نمی تواند در همين وضعيت دست راستش را روی صورت پسرک برده و انگشتانش را با تمام نيرو توی چشمهای او فرو می‌کند! - فرياد پسرک در خيابان می‌پيچد و خونش به روی صورت ميلاد پاشيده می‌شود! ، در اين لحظه دستانی او را از پسرک کنده به آن طرف خيابان پرتاب می‌کند!.
اکنون مردم سر رسيده بودند ، هرچند خيلی دير ، در اين هنگام چند نفر از کس و کار بچه‌ها هم بسوی ميلاد يورش می‌برند ، همينکه او می‌خواهد بلند شود ، برادر تنومند يکی از بچه‌ها جفت پا توی کمرش می‌رود و روی زمين درازش می‌کند ، هفت – هشت نفری می‌ريزند سرش و تا می‌توانند کتکش می‌زنند ، هيچ جای سالم برايش نمی‌گذارند ، مردم سعی می‌کنند مهاجمان خشمگين را از ميلاد جدا کنند ولی کار دشواريست . ميلاد مانند يک جنازه ، بی‌هوش روی زمين افتاده ، سراسر بدنش به خون رنگين شده - عده‌ای تلاش دارند خونريزی شکستگی‌های سرش را مهار کنند.
نزديک يک ساعت بلوا ادامه دارد ، تا اينکه خودروی گشت نيروی انتظامی آمده و به آشوب پايان می‌دهد و در پی آن آمبولانسها آسيب ديدگان را به بيمارستان می‌برند.
در درون و جلوی بيمارستان غلغله است ، بسياری گريه و زاری می‌کنند و زنها بر سر و روی خودشان می‌زنند و بی‌تابند.
دست و پاهای دو بچه شکسته - دو تا ديگر از بچه ‌ها بخاطر ضربه‌ی مغزی ، توی کُما رفته‌اند – يکی‌شان هر دو چشمش را از دست داد – به علت شکستگی گردن ، يکی از بچه‌ها جان باخت!.
دم در اتاقِ سی‌سی‌يو ، دوتا مأمور ايستاده‌اند ، ميلاد خورد و خاکشير شده است ، تمام دست ، پا و دنده‌هايش شکسته ، سرِ قاچ‌قاچ شده‌اش از باندپيچی مثل يک کدوتنبل شده ، خونريزی داخلی دارد ، کيسه‌های خون تعويض می‌شود. پرستاری سعی می‌کند مادرش را بگيرد اما او بزور خودش را داخل اتاق انداخته و کنار پسرش ، زار زار گريه و شيون سر می‌دهد و می‌گويد: (( عزيزم چيکار کردی؟ ببين من و خودتو را بيچاره کردی ، من فقط تو رو دارم ، طاقت بيار ، تو بايد زنده بمونی )) ميلاد تکانی می‌خورد ، انگار می‌خواهد چيزی بگويد ، مادر گوشش را به لبهای او نزديک می‌کند ، کلماتی را به سختی بر زبان می‌آورد و پس از چند لحظه‌ آرام می‌گيرد ، صدای بوق يکسره‌ی دستگاه شنيده می‌شود ، تلاش پزشک و پرستاران بی‌فايده است و دکتر مرگ او را اعلام می‌کند - مادر ميلاد غش می‌کند.
آخرين کلماتی که ميلاد گفت اين بود: (( مادر ، راحت شدم ، چونکه ديگه توله‌‌ای در کوچه نيست!)).

[ وضعيت كاربر: ]

تشکر کردن از پست  پاسخگویی به این موضوع بهمراه نقل قول 
تشکرها از این پست:

پست تاریخ: پنج‌شنبه 12 مرداد 1385 - 11:28    
niyosha488
کاربر فعال
کاربر فعال


پست: 1537
عضو شده در: 11 مرداد 1385

blank.gif


امتياز: 14831

عنوان: خواندن مشخصات فردی ارسال پیام شخصی

فرق دخترها با پسرها Smile
دخترها: بعضي از اونا واقاً مي خونند حالا چي مي خونند خدا ميدونه ولي واسه اينكه تابستون راحت باشن و به بهانه كلاس سنتور , نقاشي , و.... با دوست پسر عزيزش برن عشق صفا به دليل مسايل غير اخلاقي ادامشو نمي نويسم
وقتي ميرن سر كتاب تا يكي دو ساعت ديگه كلشونو از كتاب بر نمي دارند . عادت دارند زير مطالب كتاب خط بكشند كه بعدا بخونند بعضي هاشون هم كه مثلا درس مي خونند كتاب جلوشونه چشمشون هم روي كتابه ولي حواسشون يه جاي ديگست ...( پيشه همون پسره كه با هم رفتن ددر) يه عده اي هم هستند كه به بهونه اينكه مشكل دارن زنگ ميزنند خونه دوستشونو دوستشون هم از خدا خواسته حدود يك ساعت و اندي به طوري كه اشك و دود تلفن در مياد براي هم قصه بي بي چساره تعريف مي كنند يه سري هم به دليل اينكه دوست پسر نداران و انگيزه اي براي دودر كردن كلاسا ندارن مجبورن خر بزنن تا برن دانشگاه (اخه شنيدن تو دانشگاه دوست پسر فراوونه)نكته(دليل اينكه پسرا نميرن دانشگاه همين دختراس(البته از نوع سيريشش)

اما پسر ها: يا درس نمي خونند يا وقتي مي خواند بخونند بايد حسش بياد. وقتي حسش مياد كه شب امتحانه ... يه كم كه درس خوندند يه موردي پيش مياد و بهش خيره مي شوند و به يه چيزي فكر مي كنند بعد انگار كه درس خوندند بلند ميشند ميرن استراحت مي كنند بعد از يك ساعت استراحت دوباره ميرند ميشينند فكر مي كنند . وقتي فكرشون تموم شد كتاب را ورق ميزنند يه كم براندازش ميكنند وزنش مي كنند استخاره مي كنند براي خودشون تقسيمش مي كنند ميگند تا ساعت فلان اينقدر مي خونم تا ساعت فلان اينقدر بعد ميرن استراحت كنند . حين استراحت حسشون تموم ميشه حال ندارند برند بخونند ولي چون مي دونند فردا امتحان دارند پا ميشند ميرند سر كتابشون. همينجور كه مي خونند هيچي حاليشون نيست چون جاي ديگه فكر مي كنند(لازم به ذكر است كه هيچ وقت در هيچ موقعيتي فكر نمي كنند فقط موقع درس خوندن فكرشون مياد) بعد از نيم ساعت دوباره ميرن استراحت، بعد سه ربع استراحت مي بينند خيلي دير شده .دوباره ميرنند درس بخونند اين بار مي خونند يه چيزايي هم ياد ميگيرند ولي چيزايي كه ياد نمي گيرند را ميذارند كه فردا از دوستاش بپرسند يه كم به معلمشون فحش ميدند مي گند اينارو درس نداده . خلاصه آخرش نميرسند كتاب را تموم كنند فردا ميرند ميبينند كه دوستاشون يه چيزايي مي گند كه تا حالا به گوششون نخورده بعد اعصابشون خرد ميشه اونايي هم كه خونده بودند يادشون ميره به همين سادگي

[ وضعيت كاربر: ]

تشکر کردن از پست  پاسخگویی به این موضوع بهمراه نقل قول 
تشکرها از این پست:


نمایش پستها:                 مشاهده موضوع قبلی :: مشاهده موضوع بعدی  
پاسخ دادن به این موضوع
 
رفتن به صفحه قبلی  1, 2, 3 ... 5, 6, 7 ... 46, 47, 48  بعدی
صفحه 6 از 48

تمام زمانها بر حسب GMT + 3.5 Hours می‌باشند
 Related Topics 


 information 

 

پرش به:  
شما نمی توانید در این بخش موضوع جدید پست کنید
شما نمی توانید در این بخش به موضوعها پاسخ دهید
شما نمی توانید موضوع های خودتان را در این بخش ویرایش کنید
شما نمی توانید موضوع های خودتان را در این بخش حذف کنید
شما نمی توانید در این بخش رای دهید


Copyright 2004-2024. All rights reserved.
© by Aftabgardan Cultural Center : Aftab.cc